صبح ساعت 5:30 از خواب بیدار میشوی و با خود کمی فکر میکنی، حتی فکر کردن به آن هم مضطربت میکند اما چارهای نداری و باید از جایت بلند شوی. مادرت در حال آماده کردن صبحانه است گویی او هم کمی عجله دارد. از خودت میپرسی انگار برای اینها مثل اینکه مهمتر است تا خودم. دست و صورتت را میشوری و پای میز صبحانه میشینی همه انگار ادای افراد آروم را در میآرند کمی این موضوع عصبانییت میکنه ولی ترجیح میدی که تو هم آرامشت را حفظ کنی. صبحانهات که تمام میشود لباسهایت را میپوشی و آماده میشوی برای رفتن به سمت حوزه. در طول مسیر پدر و مادرت سعی دارند حرفهایی بزنند که تو رو آروم کنه ولی آشوب دلت بیشتر از این حرفاست که بخواد با این حرفا آروم بشه. فکرش را هم نمیکردی انقدر زود بگذرد از جلسه اول مشاوهات 10ماه میگذرد. در تمام مسیر حوزه یکسال گذشتهات را مرور میکنی. سالی که مثل برق و باد … .
جلوی حوزه که میرسی مادر هایی را میبینی که زیر انداز انداختهاند و تسبیح در دستشان است و در حال دعا کردناند. ساعت 7:20 است و پدر و مادرت با آرزوی موفقیتات با تو خداحافظی میکنند که وارد حوزه شوی. چندتا از دوستات رو میبینی. میری سمتشون و باهاشون احوال پرسی میکنی. با هم میرید سمت ساختمان دانشکده برق که روی کارتتون نوشتهو محل حوزه مدرسه شماست. بعد از پیدا کردن صندلیات بطری آب معدنیات رو میزاری کنارش و جامدادیات رو روی میز. داریخودت رو برای یک نبرد 4 ساعت و 10دقیقهای آماده میکنی.
ساعت 12:30 است. مراقبها در حال جمع کردن پاسخبرگها هستند. برگهات رو تحویل میدی و میای از ساختمان دانشکده بیرون. بیرون از حوزه غلغله است. ترافیک عجیبی بوجود اومده وقتی میای بیرون همه با نگاههای مشتاق میپرسن که: چطور بود؟
و تو میگی …
خب ازت میخوام برای چند ثانیه چشماتو ببندی و با خودت فکر کنی که دوست داری چه جوابی به پدرو مادرت بدی؟! میدونم که دوست داری جوابی بدی که خستگی این یکساله از تنشون در بیاد. حق میدم بهت چون برات خیلی زحمت کشیدن و با معرفتی که از تو سراغ دارم میدونم نمیخوای که جلوشون شرمنده بشی.
اما بنظر من از پدر مادرت مهمتر، کسی که تو وقتی میری جلوی آینه میبینیش. آره از همه مهمتر خودتی. دوست داری بعد ازکنکور چه حسی داشته باشی؟ دوست داری چشات برق بزنه و با اطمینان و آرامش بگی من هر چه در توان داشتم رو انجام دادم و از خودم راضیام یا بگی کاش بیشتر تلاش میکردم و به حرف مشورم گوش میدادم. و این رو بدون هیچ چیز تو این دنیا بهتر از این حس نیست که انسان از خودش احساس رضایت بکند.
عاشق یک جمله از بزرگی هستم که میگوید: اشکهایی که بعد از شکست میریزیم، همان عرقی است که برای پیروزی نریختهایم؛ و خودت الآن قضاوت کن واقعاً از صد درصد تواناییهایت استفاده کردهای؟ فکر کنم جوابت به این سؤال من، خیر باشد.
پس از همین الان تصمیمت را بگیر که عرق تلاشت مانع از اشک شکستت بشه و از امروز تلاشهایت را به شکلی هدفدار کن که به موفقیتت منجر بشه. موفقیت نتیجه یک اقدام خیلی بزرگ نیست بلکه نتیجه یک تصمیم بزرگ است که با اقدامهای متوالی و مستمر به نتیجهای طلایی منجر میشه. اون سهنقطهای که بالا دیدی در اصل جوابی باید باشد که خودت به خودت، برای اعلام درصد رضایت از خودت بدی. من مطمئنم هدفی بزرگ تو ذهنت داری. پس همین الآن تصمیم بگیر که دوست داری این … جای خالی بالا را با چه کلمات و احساساتی پرکنی. این تصمیم فقط با توئه. منتظر شنیدن این خبر خوب بعد از تکتک موفقیتهای زندگیت هستم.
آزمون آنلاین برترین سایت ارائه آزمون در ایران
بدون دیدگاه